foozhan



خدا رحمت کنه والده مش ماشاءالله رِ، مِگفت: اسم عروسی که میه، چار ستون بِدَنُم مِلِرزه. مو نِمدَنم یَک بزغله مِخه با یَک گوسَله زندگی کنه، دودور دودورش دِگه چیه؟ خدایا توبه، خود عروس که از دو روز قبل مِخِزه توی خزینه و ته روش رِ ورمماله، بِمَنه، کل فک و فامیل غربتی شُم مِندَزه دنبالش که برن آراااایشگاه. شوهر بدبخت یکیشایُم که به زنش مِگه نِمِخه بری، زِنِکه همچی چشمای ورغلمبیده ش رِ چارتا مِکِنه که مو زن برار دختر دویی عروسم، مگه مِشه نِرُم آراااایشگاه؟ اااااااای الهی ته روت رِ مرده شور بشوره. عروسم همچی عصا قورت داده راه مِره و ابرو بالا مِندَزه و لباش رِ شتری مُکُنه که انگار وی جی از هند آمده بُبُرش. بدبخت از فردا باید کلفتی کنی و کُهنه بشوری. اینا همه یَک کنار عقدکنون رِ کجای دلُم بزَرُم. حج آقا با او سن و سال و ریش سفیدش مِپُرسه: وکیلم؟ یَک خُنُک سلیطه خودش ِ مِندَزه وسط که عروس رفته گل بچینه. اااااااای تو روح بابای تو و عروس خانم، مگه حج آقا کورِ، یا خره که عروس به او گُندِگی رِ نبینه؟ عروس، چُقوکِ که پر زده رِفته گلستون باباش، گل بچینه. باز حج آقا مِگه: برای بار دوم وکیلم؟ یَک ریقوی دِگه لبای چُرنه اش رِ تا بناگوش وا مِکِنه که عروس رفته گلاب بیَّره. حالا مو نِمدَنم عروس گلاب رِ بِرِی حلوای قبر باباش مِخه؟ مو اگه جای حج آقا بَشُم همچی مِزِنُم توی پَک و پوز عروس و او سلیطه ها که به چُخت خَنه دِلِنگون بِشَن. تا حالا به رقص مردا و زَنا نیگا کردی؟ مردا وقتِ مِرِقصن، هی اونجاشان رِ مِلِرزِنن، مِدِنی چرا؟ از بس مُسوزه، کلی پول پَک و پوز شان رِ دادن که دو تا شیرینی کوفت کنن و شِفته پلو؛ ولی زَنااااااا، اگه النگوی طِلا خریده باشن، فقط دست و بالَک مِزِنن، اگرُم شوهرشا رِ خر نِکِرده باشن، مثل شوهرشا اونجاشان رِ که مِسوزه هی توو مِدِن. هر چی بقیه دست و بالَک بِزِنن، اینا بیشتر توو مِدَن. آی، توو مِدَن


اکثر اهالی مشهد می‌دانند که کوچه‌ی نـــاظـــر یک طرفه است. نزدیک غروب بود که وارد این کوچه شدم. از دور نور ماشینی را دیدم که خلاف می‌آمد. به فاصله‌ای که میشد راننده را دید رسیدم و بر خلاف توقع و انتظار دیدم یکی از مدیران اداره ارشاد است. بهترین فرصت بود برای عقده گشایی. دستی ِ ماشین رو کشیدم پائین و نیم تنه از شیشه بیرون آمدم و گفتم: - به به جناب . ! شما و تخلف؟؟؟ شما که هزار ماشاءالله آنقدر مبادی آداب و معقول هستید که کل زحمات هفت ماهه ِ من و گروهم رو صرفاً بخاطر یک دیالوگ که قصه‌گو میگفت: آره بچه‌ها، الاغ ِ خر شد و . رد کردید و فرمودید این نمایش بدآموزی دارد، شما دیگه چراااااااا؟ خر شدن الاغ که از ورود ممنوع رفتن بدتر نیست، هست؟ اونم کنار آقازاده که روی صندلی نشسته و شاهد ماجراست. بوق اعتراض ایشان تازه منو به خودم آورد و از خیال فارغ شدم و در یک حرکت متحیرالعقول چنان دنده عقب گرفتم و راه را برای ایشان باز کردم که خودِ ماشینم از تعجب ریپ زد و خاموش شد. بعد به سرعت از ماشین پیاده شدم و چنان تا کمر خم شدم که برای صدراعظم ها هم چنین احترامی نمیگذارند و تا رد شدن کامل ایشان در همان حالت فیکس شدم. واقعیتش، باران نبارید و من صرفاً برای تاثیرگذاری بیشتر اضافه میکنم که چنان رعد و برقی بر آسمان غرید و باران سیل آسایی گرفت که نمیدانم خیس شدن شلوارم از ترس آقای مدیر بود یا غرش رعد و یا برای باران فقط می‌دانم که سرم را سه بار بر سقف ماشین کوبیدم و به خودم گفتم: _ خاک دو عالم بر سرت. مردک نسناس ِ نون به نرخ روز خور. همین بود آرمان‌هایت؟
نزديك ظهر بود، حوالي چهارراه خواجه ربيع كنار ايستگاه اتوبوس منتظر بودم. نم نم باران مي‌باريد. مردي حدود چهل و پنج ساله از دوچرخه‌اش پياده و از من خواست تا مراقب چرخش باشم، پذيرفتم و بعد از تشكر به سمت سوپر ماركتي رفت. با زنگ قديمي دوچرخه‌اش تازه ريتم گرفته بودم كه آمد و در حالي كه يك كيسه‌ي پلاستيكي حدوداً يك تا دو كيلو برنج كه در دست داشت، كيسه را به دسته آويزان و همراه با زدن جك دوچرخه‌ دوباره از من تشكر كرد و آماده‌ي ركاب زدن شد كه ناگهان كيسه پاره شد و برنج‌ها روي زمين خيس و پر از گِل ريخت. به سرعت دويدم تا شايد بتوانم جلوي ريختن بيشتر برنج‌ها را بگيرم، مرد مات و مبهوت به كيسه و برنج‌ها نگاه مي‌كرد. مرد كنارم نشست و تلاش ميكرد برنج‌هاي پاشيده شده به اطراف را جمع و در كيسه بريزد. خواستم بگويم كه اين برنج‌ها ديگر به درد نمي‌خورد كه حرفم با چشمان پر از اشكش خورده شد. اشكي كه مرد مي‌كوشيد در حضور من نريزد با آهي همراه و به بغضي تركيد. مرد چنان روي زمين ولو شد و شروع به گريستن كرد كه گويي عزيزي را از دست داده. به همت جواني ديگر از زمين بلندش كرديم، نگاهم كرد و با هق هق و بغض انگاري گفت: ـ حالا. برم. چي. بگم؟ بغلش كردم، نميدانم من چرا گريه مي‌كردم؟ چه مدت و چه وقت در بغل هم مي‌گريستيم، نميدانم. مرد دوچرخه‌اش را سوار شد و دور شد. وقتي به خودم آمدم، چشمان اشك آلود بسياري را اطراف خودم ديدم كه گُر گرفته بود.

بست اول

دود اول . چه مورموری میشه پاهام . انگاری با پُتک می کوبند به زانوهام . اشک های خشکیدهshy;ی گوشهshy;ی چشمم سفیدک زده ، حسّ پاک کردنشم هم نیس . دود پنجم ، پنجهshy;ی پام رو آروم می کنه . حرکت خون رو تو پاهام حس می کنم . دود شانزدهم با سه چار تا خمیازه همراه می شه .

ذُق ذُق پام آروم شده ، پتک هم به پام نمی کوبه . بیست و چهارمین دود رو که می گیرم تازه سر رو روی بدنم حس می کنم . گور پدر زن و بچّه و ننه و بابا . قوم و خویش و رفیق کیلویی چند ؟ بابایی که دوزار کف دستمون نذاره ، مرده و زنده اش توفیری نداره .

یه سیگار روشن کنم که تنها رفیق روزهای خوش و شب های ناخوشیم ِ . زنی که تا وقتی کار می کردی و پول داشتی می خواستت و همین که بیکار شدی طلاق می خواد ، همون بهتر که بره خونهshy;ی باباش . بّچه هم که از همون روز اول اضافی بود . چقدر گفتم زن بّچه می خوایم چیکار ؟ پاش رو تو یه کفش کرد که بّچه برکت زندگیه . می دونستم تو دلش چی میگذره ، فکر می کرد بّچه بیاد ، دلم به کار گرم میشه .

آقا کار نیس ، چطور بگم ؟ نصف لیسانسه هاش بیکارن . من فقط تا لنگ ظهر خوابم ، کار باشه تا خود صبح کار می کنم .

بست دوم

یه چای داغ بریزم واسه خودم . جای نباتش خالیه . خدائیش سور و سات بدون چای نبات حال نمیده . چه خبره این جا ، شتر با بارش گم میشه . زن که خونه نباشه نبایدم از این بهتر باشه . دود سی و ششم . خودمونیم ها ، زنم اون جوری بد نبود که میگم . طفلی با هزار و یک آرزو اومد خونهshy;ی من . مثلأ خونهshy;ی بخت . نه سفری ، نه دید و بازدیدی ، حتی نه یه روز خوشی .چقدر خورد شد از بالای من . پیش دختر خاله ، دختر عمو سرکوفت شنید . باباش می گفت : خاک تو سرت با شوهر کردنت . ننهshy;ی منم می گفت : شاه پسرم از روز اول که اینجوری نبود ، ذات بد زنش این بلا رو سرش آورد . نمی دونست که من از قبل خدمتم می کشیدم . هه . دود چهل و هفتم ، سیگار می طلبه . سرم سنگین شده و بال بال می زنه که بپره . سیگار رو با فیلتر سیگار قبلی روشن می کنم . جا سیگاری پر شده و جا نداره واسه خاکسترش .

بست سوم

دود پنجاه و چهارمی منو یاد خدا بیامرز بابام می اندازه که تو سن پنجاه و چار دق کرد و مرد . همون جا برادرام دعوام شد ، یه کلام گفتم تا بابا دفن نشده تکلیف ارث و میراث رو روشن کنید ، داغ کردند و داد و بیداد راه انداختن که آقا جون از دست تو دق کرد و مرد .تو خجالت نمی کشی جنازهshy;ی بابات رو زمینِ حرف ارث و میراث می زنی . من منظورم این بود که روح بابام آروم بگیره ، مال دنیا به کی وفا کرده که به ما بکنه . تازه چندر غازی هم که بعد دوسال گیرمون اومد ، شش ماه خرج شد و رفت . سرمون گرم بود نفهمیدیم چطوری اومد ، چطوری هم رفت . اما خواهر برادرا ، همونا که می گفتن سایهshy;ی سر بابا رو با مال دنیا عوض نمی کنند با ارث خدا بیامرز آقا شدند . ما همون خری بودیم که هستیم .

دود شصت و هفتم رو که می گیرم یکدفعه از خودم بدم میاد . اینم شد زندگی ؟ یا خماریم یا نعشه . وقتی خماریم فکر و ذکرمون اینه که گوش کی رو بزنیم ، جنسمون جور شه . نعشه هم که شدیم میگیم ، امروز که گذشت ، فردا رو چه کنیم ؟ نه کاری ، نه باری . نه امید به فردایی . اینم شد زندگی ؟ نه این جوری نمیشه .

نیم بست آخر

این نیمه رو هم بچسبونم . از فردا میرم تو ترک . خسته شدم . از قیافهshy;ی خودم حالم به هم می خوره . زحمتش سه روزه . سه روز درد می کشم ، بعد غبراق و سرحال سرصبح بلند می شم ، میرم دنبال کار . دم این بانک و اون بانک رو می بینم هر جوری شده یه وامی جور می کنم . داداش صادق هم همین که ببینه ترک کردم ضامنم میشه . می افتم تو کار خرید و فروش . شایدم برم بندر جنس بیارم . دو سه ماهِ بارم رو بستم . یه پراید صندوق دار نقد و قسط بر می دارم ، یه خونه هم رهن می کنم . پشت پراید می شینم و میرم در خونهshy;ی پدر زنِ . دی دید دی دید . مادر زنِ که اومد پشت پنجره ، از ماشین پیاده میشم ، عینک دودی ام رو بر می دارم . چشمش از حسودی می ترکه . زن و بّچه رو می نشونم تو ماشین و می زنم جاده شمال . یه ده روزی کنار دریا خوش می گذرونیم و سور و ساتی نه خدایا توبه ، اگرم خواستم بکشم ، فقط قلیون میوه ای . بعدش هم راست جاده رو می گیرم و خندون و شنگول میام خونه رو به زنم نشون میدم . از همین حالا برق خوشحالی رو توی چشماش حس می کنم . بعدش هم صبح تا شب ، شب تا صبح جون می کنم اول قرض و قسط ها رو صاف می کنم ، بعدش هم یه سر و سامونی به زندگی میدم که بد جوری پیچ و مهره هاش در رفته .

آره ، فکر نکنی از رو نعشگی حرف می زنم و حرف های پاچراغیه نه . تصمیمم رو گرفتم . من وقتی یه حرفی بزنم تا آخرش میرم ، یه مغازه بزنم فکّ باجناقم و حسن و رحیم و همهshy;ی فک و فامیل بیافته . زدم به سیم آخر . آره نوکرتم مرد یا حرف نمی زنه یا وقتی زد ، حتی اگه تو دلشم گفته باشه ، باید تا تهش بره وگرنه بایست دامن پاش کنه و سرخاب بماله .

یه سیگار آتیش کنم ، بدجوری فاز میده .

فردا

نیم بست آخر

این نیمه رو هم بچسبونم . از فردا میرم تو ترک . خسته شدم

آخرشم یه سیگار آتیش کنم ، بدجوری فاز میده . . الفاتحه


ضمن ابراز تشكر و سپاس از تهيه كننده ي انيميشن شهر قصه كه ياد و خاطره ي يكي از ماندگارترين نمايش هاي تاريخ هنر ايران را زنده كرد، اما توقع بيشتري از انيميشن فوق مي رفت. شخصيت ها و ديالوگ هاي بهمن مفيد چنان جان دار، ملموس و پربار هستند كه به صورت تك بعدي پرداختن به آنان كمي جفا به اثر محسوب مي شود. بهمن مفيد پس از دوسال نگارش و تمرين شهر قصه بسيار مورد بي مهري قرار گرفت و از اجرايي آن چنان كه لايق شهر قصه باشد، بي نصيب ماند. خبر پخش انيميشن شهر قصه، براي اهالي هنر و نمايش بسيار خوشحال كننده بود، اما انيميشن شهر قصه حال و هواي شهر قصه نبود و به جاي رنگ بخشيدن به شخصيت ها، رنگ آميزي حواشي پررنگ تر بود. البته پرداختن به چنين اثري كه تعصب بسياري از اهالي هنر را به دنبال دارد، جسارت فوق العاده اي را مي طلبد كه بايد به تهيه كننده، طراح و كارگردان اين انيميشن تبريك گفت.

به طور كل يك نوع شتاب زدگي در انيميشن شهر قصه ديده مي شود كه گويي گروه در يك تايم كوتاه مجبور بوده اند كار را تا عيد برسانند در حالي كه شهر قصه، خصوصاً براي كساني كه شهر قصه و بهمن مفيد را نمي شناسند نياز به تحليلي عميق دارد.

شهر قصه از جمله آثار بزرگي است كه ارزش آن را دارد كه مجدد مورد بررسي و ساخت قرار گيرد و بهتر آن كه <<من و تو>> در يك فرصت كافي و شرايط مهيا به ساخت و توليد دوباره ي اثر بپردازد.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك >> بخش تصاوير زيباسازی >> سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

موارد درسی دستگاه تصفيه هوا loveburned postcd خرید و دانلود کتاب سه قلعه سرزمین خوبان انجمن علم اطلاعات و دانش شناسی کرمانشاه سفر به جای جای این کره خاکی فرادرس